ویژه برنامه تلویزیونی «روایت حبیب» در هفت قسمت به بررسی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس میپردازد. در این مجموعه برنامه بخشهای متنوعی از دوران دفاع مقدس شهید سلیمانی برای اولین بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد. گزارشهایی از سیر اقدامات سردار سلیمانی از سال اول تا پایان جنگ، برشهایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع رزمندگان لشکر حاج قاسم، گزارش هایی از رابطه شهید سلیمانی با شهدا و سخنان تبیینی و دیدهنشدهای از حاج قاسم سلیمانی درباره دوران دفاع مقدس از جمله بخشهای «روایت حبیب» است. «روایت حبیب» در ایام هفته دفاع مقدس هر شب از شبکه سه سیما پخش شد و در این برنامه محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سیدیحیی رحیم صفوی، جعفر اسدی، محمدعلی جعفری، علی فضلی، محمدرضا فلاحزاده، مرتضی حاجیباقری و ... با اجرای نادر طالبزاده مهمان «روایت حبیب» بودند.
در این گفتگو سردار جعفر اسدی، مهمان روایت حبیب بودند که متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
با توجه به اینکه آشنایی جنابعالی با شهید سلیمانی به دوران دفاع مقدس برمیگردد، از اوّلین برخورد و ارتباط روحی با ایشان برایمان بگویید. چه چیزی شما را مجذوب ایشان کرد؟
بسماللّهالرحمنالرحیم؛ همانطوری که میدانید حضرت امام رحمهاللهعلیه انقلاب را از سال 42 شروع کردند و در سال 57 به ثمر نشاندند. از همان روزهای اوّلی که این انقلاب به ثمر نشست شیاطین از سیستان و بلوچستان گرفته تا کردستان، جنگهای شمال و ... به همه جای کشور هجمه بردند. هنوز این انقلاب دوساله نشده بود که همهی شیاطین پشت سر خبیثی به نام صدام به پنج استان کشور حملهی نظامی کردند. دوازده لشکر زرهی مکانیزه پیاده وارد پنج استان ما شدند و حدود هفده هزار کیلومتر مربع از خاک ما را اشغال کردند. کل کشور لبنان 10450 کیلومتر مربع است؛ یعنی حدود یکونیم برابر کشور لبنان از خاک ما را اشغال کردند. خب در این مقطع جوانهایی که در مکتب حضرت امام رحمهاللهعلیه آموزش دیده بودند به جبههها سرازیر شدند.
اوّلین روزهای آشنایی بنده با ایشان سال 61 برای عملیات فتحالمبین بود. جوانی از کرمان با بدن ورزشکاری و بهاصطلاح روی فرم و چهرهی آفتابخورده به پایگاه منتظران شهادت (گلف) آمد. آنجا من با این جوان آشنا شدم. بعضی مواقع برای اوّلین بار وقتی با یک کسی برخورد میکنی انگار سالیان سال است با این آدم ایاغ و رفیق هستی. یک چنین اتفاقی برای من افتاد. بعداً متوجه شدم که برای ایشان هم این اتفاق افتاده است. در اواخر سال 60 و اوّایل سال 61، ایشان تیپی به نام تیپ 41 ثاراللّه درست کردند و از بالای ارتفاعات تیشه کن و چاه نفت به دشت عباس سرازیر شدند و آنجا خودی نشان دادند. اوّلین عملیاتی بود که بهتدریج قاسم داشت خودش را نشان میداد که چه لیاقت و شایستگی دارد.
من تقریباً تا پایان دفاع مقدس و بعد از دفاع مقدس تا روزهای قبل از شهادتش کنار ایشان بودم. جنگ که تمام شد ایشان به کرمان رفت و من را به لشکر 31 عاشورا فرستادند؛ امّا ایشان با خانواده به تبریز میآمد و از تبریز به مشهد میرفتیم و در برگشت به منزل ایشان در کرمان میرفتیم. مراودهای پیدا شد که البته من خودم را لایق دوستی و برادری با ایشان نمیدانم و نمیدانستم، ایشان با آن مردانگی و متانتی که داشتند واقعاً برای من سنگ تمام گذاشتند.
معمولاً فرمانده باید خصوصیاتی داشته باشد؛ یعنی نترس باشد، بتواند نقشه بکشد و استراتژی عملیاتی را فیالبداهه یا آموزشدیده بداند. الآن این ترکیب معروفی است، ولی خصوصیات دیگری هم هست که یک انسان را متفاوت میکند و قطعاً از اوّل هم باید مشهود باشد. شهید سلیمانی که از اوّل موفق بود، چه توفیقی ایشان داشت؟
محضر حضرت آیتاللّه جوادی آملی بودیم، ایشان فرمودند که دشمنان شما آهن دارند شما هم آهن دارید، -منظورشان انواع سلاحهای پیشرفته است- امّا شما آه دارید آنها آه ندارند. بعد ایشان پیرامون آه توضیحاتی دادند. حضرت امام رحمهاللهعلیه فرمودند ما آنچه داریم از محرم و صفر و عاشوراست. آن چیزی که قاسم داشت این بود. آن چیزی که دشمنان ما نداشتند همین بود. والا دشمنان ما از هر جهت کسری نداشتند و برآوردشان هم یک برآورد علمی بود که ظرف یک هفته میخواستند اهواز را بگیرند؛ چون یک کشوری انقلاب کرده و بههمریخته است و وضعیتش، وضعیتی نیست که بتواند در مقابل توانی که همهی استکبار گذاشته ایستادگی کند.
در مقابل یک چنین هجمهای، جوانهایی که آمدند فاقد آموزش نظامی بودند؛ یعنی آقای قاسم سلیمانی یک هفته در پادگان آموزشی، آموزش نظامی دیده بود، ولی نقشهخوانی را در جبهه یاد گرفت. کلمهی گراگرفتن را در جبهه فهمید که چه معنی میدهد. این جوان با آن استعداد، اخلاص و شجاعتی که خدا به ایشان داده بود و با آن برنامهریزی و هوش و ذکاوتی که داشت بهتدریج ظهور و بروز کرد. نه فقط قاسم، بلکه احمد، حسین، ابراهیم و همهی کسانی که به جبهه آمدند ظهور و بروز کردند. یک روز خدمت حضرت امام رحمهاللهعلیه به حسینیهی جماران آمدیم. حضرت امام فرمودند از قبل در لوح محفوظ اسم شما را نوشتند، بیلیاقتی نکنید که از لوح محفوظ شما را محو کنند. به شما چه ربطی دارد چه کسی شهید و چه کسی مجروح میشود، شما بروید تکلیفتان را درست انجام بدهید. قاسم یک تکلیفمدار، عاشق ولایت فقیه و عاشق اهل بیت بود. این معونهای بود که قاسم را قاسم کرد، نه آموزشهای نظامی، سلاحهای پیشرفته و امکانات وسیع.
اوّلین جایی که درخشش حاج قاسم در زمان جنگ مشهود میشود کجا بود؟ شما نزدیک ایشان بودید یا تأثیری در آن صحنه داشتید و آن را شاهدش بودید
از روزهای اوّلی که قاسم وارد خوزستان شد هر عملیات کوچک و بزرگی که بود لشکر 41 ثارالله در آن شرکت داشت و بارها قاسم مجروح شد. از آن ایام بیش از سی سال گذشته، ولی آن چیزی که به ذهنم میآید، زمانی بود که قاسم از رودخانهی اروند عبور کرد که یک کار بسیار بزرگی بود و روی جادهی فاو آمدیم. واقعاً کاری کرد کارستان و عراقیها را از کنار اروند به آن طرف خلیج فارس برد. تعداد زیادی از آنها به باتلاقها رفتند و به درک واصل شدند و بقیهشان که تعداد زیادی بودند را قاسم اسیر کرد. در عملیات کربلای پنج هم سختترین جای عملیات، کانال ماهی بود که حدود سی کیلومتر طول و یک کیلومتر عرض داشت که عراقیها این کانال را در مقابل بصره درست کرده بودند تا هیچکس نتواند از آن عبور کند. قبل از کانال هم سیم خاردار، میادین مین، تل منور و ... بود؛ امّا قاسم از همهی اینها عبور کرد و خودش را به آن طرف کانال ماهی رساند.
قاسم واقعاً شجاعت داشت. یکی از خصوصیات برجستهی قاسم این بود که میگفت تا خودم دستم را به سیمخاردار عراقیها نزنم، تا خودم پای میدان سیمخاردار عراقیها نروم، تا خودم کمین دشمن را شناسایی نکنم یک نفر از لشکر را در عملیات نمیبرم. این را هم میگفت و هم عمل میکرد. قاسم واقعاً یک استثناء بود. در ارتشهای دنیا رسم این است که خط مقدم مال سرباز است. فرمانده دسته و گروهان باید عقبتر بایستند و فرمانده لشکر 60 کیلومتر باید از خط مقدم فاصله بگیرد، ولی روزی نبود که قاسم خط مقدمی داشته باشد و خودش در خط مقدم نباشد. به قرارگاهش و قرارگاه مرکزی رفتوآمد داشت، امّا یکی از کارهای روزمرهاش این بود که به خط مقدمش سر بزند و به بیسیم اکتفا نمیکرد. آن موقع این خیلی برای من جالب بود.
ایشان در یک سخنرانی مثال خیلی سادهای میزنند و با تواضع کامل میگویند ما عادت نکرده بودیم بگوییم برو، عادت کردیم برویم در قله و بگوییم بیا. رسم همهی جنگهای دنیا این است که بگویند برو. در دنیا هر کسی فرمانده میشود دستور میدهد حمله کنید، امّا یک جا شما میبینید که میگویند بیایید، نمیگویند بروید حمله کنید و خودش پیشاپیش حمله است.
حضرت امام رحمهاللهعلیه فرمودند که مردم دنیا اگر ما را بفهمند عاشق ما میشوند؛ ولی نمیگذارند که مردم دنیا بفهمند. هنوز این معرفتها را هم نمیدانند. البته نمیگذارند این معرفتها به گوش کسی برسد که عاشق بشوند. من شک ندارم اگر مردم آمریکا بالای نود درصد قاسم را بشناسند، حتماً عاشقش میشوند.
روز عاشورا وقت نماز ظهر که شد یک تعداد از اصحاب در مقابل دشمن ایستادند تا حضرت و بقیه عبادتشان را بکنند. وقتی نماز تمام میشود یکی از اصحاب میافتد و به آقا امام حسین علیهالسلام عرض میکند از من راضی شدی؟ دقیقاً قاسم جای همان شخص است. بیرون این کشور سینه باز کرد و گفت اگر تیری میخواهید بزنید به من بزنید. این همان کسی است که مقابل دشمن سینه سپر کرد تا مردم ایران به عبادتشان برسند. اگر مرام و مسیر قاسم نبود، انفجارهایی که در عراق، سوریه، لبنان، یمن و ... رخ داد، در این کشور هم رخ میداد. اینها دقیقاً نقش آن کسانی را بازی کردند که سینه سپر کردند تا اینها عبادتشان را بکنند. اینها تشنه و زیر آفتاب بودند و فشار رویشان بود، امّا یکسری فدایی داشتند که این فداییها نگذاشتند تیری به اینها بخورد.
در این کرهی خاکی که ما زندگی میکنیم، نه من قبلش شنیدم و نه جایی در هیچ فیلمی دیدم که یک چنین تشکری از سرباز ولایت شود. در عراق، اهواز، تهران، قم و کرمان دیدیم که این مردم از آن کسی که در مقابل دشمنانشان سینه سپر کرد و ایستاد و تیرها را به جان خرید تا به عبادتشان برسند این چنین تشکر کردند. آیا چنین تشییعی را میتوان پیدا کرد؟ من به جرأت قسم میخورم در هر شهری از ایران اگر قاسم را میبردند کم از تهران نمیشد. این خودش یک الگو و مشخصه است که اگر کسی برای خدا کار کرد خدا هم عزیزش میکند. بنده بارها شاهد بودم که قاسم یک بار حاضر نشد یک جمله از خودش بگوید. همیشه خودش را کتمان میکرد و پشت دیگران قایم میشد. برادرانی داشت که ذوب در قاسم بودند. وقتی آقای بادپا در سوریه شهید شد شاید تا یک ماه آثار غم را روی چهرههای قاسم میدیدم. آقای بادپا یکی از دوستان دورهی جبههی قاسم بود. قاسم کسی بود که به پای مادر شهید میافتاد و پایش را میبوسید.
من واقعاً کسی را با این مشخصات ندیدم. قاسم یک خطی در مقابل جمهوری اسلامی درست کرد. برادر عزیزم سردار رشید میگفت عراقیها سی کیلومتر در یک کیلومتر کانال ماهی برای حفظ بصره درست کردند، ولی قاسم چند هزار کیلومتر در هزار کیلومتر خطی برای حفظ ایران درست کرد. این کار بزرگ قاسم بود. قاسمی که یک روز وقتی از ارتفاعات تیشه کن و چاه نفت داشت سرازیر میشود که برود پشت عراقیها را ببندد و الفبای جنگ را هنوز خوب یاد نگرفته بود، قاسمی شد که در سیاست، برنامهریزی، شجاعت، دلسوزی برای مردم و اطاعت از ولایت نمونه شد. من هرچه بگویم واقعاً نمیتوانم ابعاد وجودی قاسم را تشریح کنم.
یکی از خصوصیاتی که کمتر در فرماندهان دیده شده و در ایشان بود، جنبهی بینالمللی شهید است که فرهنگ همهی اقوام را دوست داشت و لباسشان را میپوشید. با اقوام ملتهای دیگر هم همینطور بود. این جنبهی بینالمللی حاج قاسم هم ایشان را جذاب و هم برای دشمن ترسناک میکند. نظر شما در این باره چیست؟
ببینید ایشان دو شخصیت داشت؛ یکی اینکه واقعاً به همهی انسانها علاقه داشت، امّا دشمنشناس بود و با آن قاطع برخورد میکرد؛ یعنی سینهاش مملو از کینهی دشمنان اسلام و مملو از محبت دوستان خدا بود. اصلاً قاسم یک منش جوانمردی داشت. دنبال میکرد کسی زمین میخورد دستش را بگیرد و بلندش کند. خیلیها را من میشناسم که زمین خوردند و قاسم دستشان را گرفت و بلندشان کرد. یک جوانمردی خاصی داشت. بعضی از دوستان خودشان هم رانده میشدند. مثل آن کسی که در فتنهی 88 به آن طرف غلتیده بود. یادم هست حدود ساعت دوازده شب دم در خانه به قاسم برخورد کردم. به ایشان گفتم که نامهی فلانی را دیدی؟ گفت نه شنیدم. من نامه را از داخل خانهام برداشتم و به خانهی ایشان رفتیم. تا ساعت دوی بعد از نصف شب قاسم میگفت حیف، ما چقدر با ایشان در جبهه بودیم بیا یک نامه بنویسیم و تو برو دنبال کن، او را باید برگردانیم. خدا میداند چقدر وقت گذاشت، ولی او برنگشت و در فتنهی 88 غرق شد. خدا میداند چقدر قاسم برایش دلسوزی کرد؛ یعنی حاضر بود همهی زندگیاش را به پایش بریزد که او به بهشت برگردد و در جهنم نرود.
قبل از عملیات کربلای پنج شما با شهید سلیمانی یک گفتوگویی از طریق بیسیم داشتید، ماجرای آن چه بود و چه صحبتهایی بین شما و ایشان ردوبدل شد؟ اگر ممکن است برایمان توضیح دهید.
ما در عملیات کربلای چهار عدم فتح داشتیم. منتها لشکر خوزستان، لشکر 7 ولیعصر، لشکر 33 المهدی، لشکر 41 ثاراللّه و لشکر برادران همدان از رودخانهی اروند عبور کردند و به آن طرف رفتند. بیشترین پیشروی را ما در آن طرف اروند کردیم. وقتی که عدم فتح شد و بعضی از لشکرها در جزیرهی امالرصاص گیر افتادند بعضاً شهدا و مجروحان زیاد و تعدادی اسیر دادند. صبح که هوا روشن شد به ما گفتند برگردید که من خیلی عصبانی شدم. بعد از این قضیه همه به عقب آمدیم، قاعدهاش این بود که به شهرهایمان برگردیم، چون بعد از عملیات باید بازسازی کنند و بعد برگردند. یک هفته طول نکشید که اعلام کردند برای کربلای پنج آماده شوید. کربلای پنج دو محور بود. یک محور عبور از رودخانهی اروند بود که ما به بصره نزدیک شویم و یک محور برای فریب بود که اینها از سمت راست عمل کنند. خب محور ما عملیاتش انجام نشد و آن محور موفق بود. یک پنج ضلعی بود که بعداً کربلای پنج آنجا انجام شد بهخاطر آن موفقیت بود. این صدایی که در بیسیم پخش شد قبل از این عملیات است؛ یعنی ده دوازده روز است که ما عملیات کربلای چهار را انجام دادیم و عدم فتح داشتیم و به ما گفتند که آماده شوید. من در بیسیم دارم از قاسم سؤال میکنم که تو واقعاً توانستی قایقهایت را بیاوری؟ گفت آره یک تعدادی قایق آوردم. بعد وضعیت و اوضاع گردانها را میپرسم که ایشان راجع به گردانها توضیح میدهند. همان گردانهایی است که دیگر بعضاً در حد گروهان هم نیستند، چون تعدادی آنجا اسیر یا شهید شدند.
ما پشت نهر جاسم خط داشتیم، قاسم هم آنجا بود. من پیش احمد کاظمی آمدم. عموماً بیسیمها روی پاورصوت بود که صداها را بشنویم. یک دفعه پاورصوت صدایش درآمد. در لشکر قاسم را به نام حبیب میشناختند و در قرارگاه قاسم صدایش میزدند. یک دفعه قاسم غلامپور را صدا زد و گفت غلامپور خداحافظ دیدار به قیامت و شروع به صحبت کرد. من سریع رفتم بیسیم را گرفتم و گفتم چه شده؟ چه خبر است؟ گفت که اگر میتوانی یک کمکی کن. من متوجه شدم که وضعیت خوبی نیست. قضیه این بود همزمانی که قاسم به یکی از سنگرهای نانیشکل رسیده بود، عراقیها از آن طرف حمله کرده بودند و یکی از نانیها را گرفته بودند. بعداً خود قاسم به من گفت وقتی مرغ یک نوک به زمین میزند همهی جوجههایش به آنجا میریزند. میگفت من که رسیدم آنجا عین آن جوجهها همهی بسیجیها و پاسدارها روی من ریختند و فکر کردند من الان معجزه میکنم.
ما یک فرمانده گردانی به نام مرتضی جاویدی داشتیم که حضرت امام در همین حسینیهی جماران پیشانیاش را بوسید. مرتضی خیلی انسان شجاع و قهرمان بود و یکی از بهترین فرمانده گردانهای لشکر 33 المهدی بود و قاسم هم خیلی دوستش میداشت. به قاسم گفتم الان مرتضی به کمکت میآید و آن یکی بیسیم را برداشتم و مرتضی را صدا زدم و گفتم مرتضی مفهوم است گفت بله، گفتم قاسم کمک میخواهد. گفت الان به سراغش میروم. بعداً قاسم برای من تعریف کرد وقتی مرتضی با صلابت وارد شد بچههای ما سکینه و آرامش پیدا کردند. خب یکی از نانیهایی که دست بچههای 41 ثاراللّه بود سقوط کرده بود و عراقیها آن را گرفته بودند. مرتضی رفت آن نانی را گرفت و نانی بعدی را هم که مال خود عراقیها بود، آن را هم گرفت. در بیسیم من را صدا زد و گفت الحمدللّه مشکل حل شد و قاسم هم تشکر کرد و رفت.
من سریع سوار ماشین شدم و رفتم ببینم وضعیت چگونه است و دوباره پیش احمد برگشتم. از گزارشی که به احمد دادم خیلی خوشحال شد. در همین حین که داشتم توضیح میدادم، بیسیم من را صدا زد و گفت مرتضی با حاج محمود ستوده به هم دست دادند. گفتم چه میگویی؟ -حاج محمود ستوده قبلاً شهید شده بود- گفت همین که شنیدی، اینها الحاق کردند و الآن پیش هماند. خیلی به من سخت گذشت. گفتم الان پیش شمایند، گفت نه. بیشتر ناراحت شدم. گفتم من او را به هر قیمتی هست میخواهم. گفت باشد، ولی الآن دسترسی نداریم. بعداً وقتی به قاسم گفتم خیلی برای مرتضی گریه کرد. واقعاً چنین انسان شجاعی حیف بود. خدا شهید صیاد شیرازی را رحمت کند، زمانی که به شیراز برای بازرسی آمده بود از من سؤال کرد قبر آقای مرتضی جاویدی کجاست؟ گفتم فسا. گفت فاصلهاش چقدر است؟ گفتم تا روستایش 150 کیلومتر میشود. گفت من میخواهم بروم یک فاتحهای بخوانم و برگردم. ایشان از ماشین تا پای قبر با حالت قدم آهستهی نظامی آمد و زانو زد و قبر را بوسید و بعد به خانهی پدر مرتضی رفت. مرتضی برای یک ارتشی اینقدر قیمت داشت. الحمدللّه توانست خدمات زیادی را انجام بدهد. یکی از خدمتهایی که انجام داد همانی بود که قاسم گفت اگر مرتضی نیامده بود من نمیتوانستم آنجا را ترک کنم، چون اگر من میرفتم خط کلاً سقوط میکرد و من شما را ساقط میکردم، ولی مرتضی آمد و خط را برگرداند.
بهعنوان آخرین سؤال؛ بعد از شهادت حاج قاسم تحولات جهانی رخ داد که هنوز هم جریان دارد. این را همه احساس کردند. شاید غربیها ندانند از کجا شروع شد، ولی دقیقاً از زمانی شروع میشود که ایشان شهید شد و یک تغییر وضعیتی دارد ایجاد میشود. این قضیه را با توجه به آن تشییع جنازه چگونه میبینید؟
سال 76 هر دوی ما را با هم به تهران آوردند. ایشان فرماندهی نیروی قدس شد و من جانشین آقای عزیز جعفری فرمانده نیروی زمینی شدم. شاید تقریباً یک ماه گذشته بود که خیلی دلم برای قاسم تنگ قاسم شد. به نیروی قدس رفتم و برای اوّلین بار قاسم را پشت میز دیدم. با مزاح گفتم پشت میزنشین شدی؛ گفت اسدی در این مدت -که حالا یادم نیست- نشستم برنامهها را نوشتم و از هفتهی آینده انشاءاللّه شروع میکنم، خواهی دید. برنامهی تقریباً سیسالهای هم برای نیروی قدس نوشته بود و کاری کرد کارستان که دیدید انتهایش به کجا انجامید. یک رفراندوم بزرگی در عالم شد که ببینند جمهوری اسلامی بعد از چهل سال این است.
این مردم، مردمیاند که قهرمان و سرباز ولایتشان را دوست میدارند. به نماز حضرت آقا دقت کنید. این نماز با همهی نمازهایی که آقا برای هر شخصیتی خواندند متفاوت بود. این سرباز فداکار کاری کرد که حضرت آقا فرمودند ما هنوز انتقام نگرفتیم. این ابتدای انتقام از جنایتکاران کل دنیا است. نه فقط از آمریکا و انگلیس خبیث و جنایتکار و پلید، بلکه از کشورهای غربی که در دایرهی آمریکا با ما بازی میکنند. این یک تحولی ایجاد میکند. درسهای عاشورا از ظهر عاشورا به بعد شروع میشود. خواهیم دید قاسمبنالحسن ما در این قرن چهها خواهد کرد. قاسمبنالحسنی که از روستایی در کرمان چنین درخششی پیدا میکند، خواهید دید چگونه دنیا را روشن خواهد کرد.